Life is nothing more than a continues fight. What will happen to us the young Iranians, the nations of fugitives?!
November 28, 2010
November 27, 2010
November 20, 2010
November 14, 2010
Daily graph 48: this non-stop headache
آه، این سردرد لعنتی روز هاست که خوب نمیشه. دیروز از خواب پا شدم دیدم برای از رختخواب پا شدن هیچ انگیزه ایه نیست، انقدر غلت زدم تا بالاخره اون موز شیرین رو میز رو دیدم و به نظرم رسید اوه پس من بلند میشم که موز بخورم.
بعدش دیدم اوضاع باید خیلی خراب باشه که تنها انگیزه من از بلند شدن موز خوردن هست. خودم خودم رو دعوت کردم سینما این فیلم:
Vision: From the Life of Hildegard von Bingen
فیلمش مث افسانههای ما میمونه، به نظرم رسید چقد ما با خارجیهای چند قرن پیش مشابهت فکری داریم، بنابرین سردردم بدتر شد.
دوباره دیدم نه اینجوری نمیشه، فک کردم سوار مترو شم دو تا ایستگاه برم پایینتر لب آب، چونکه آب برای من آرمشبخش هست.سوار مترو شدم و یه جائی این حدودا که عکس گرفتم مترو از زیر آب رد شد، تا من رسیدم اینور آب.
و این شیرهای دریائی رو دیدم که به آزادانهترین شکل ممکن حموم آفتاب میگرفتن
دقیقا روبروی یکی از مخوفترین زندانهای دنیا، الکاتراز
زیبا بود ولی سردردم بند نیومد
بالاخره به نظرم رسید برم یک جائی که دکتر بازرگان حرف میزد. یه چیز جالبی گفت راجع به فتنهٔ که هرچند در فارسی فتنهٔ مفهوم بدی داره ولی در واقع در زبان
عربی به معنی در آتش قرار گرفتن هست که لزوما بد نیست. مث در آتش قرار گرفتن طلا و نقره برای خالص سازی.
آخرش اما یه چیزی گفت که سردردم رو بد تر کرد. گفت پدر یکبار به من گفت خوب شد آمریکأیها اومدن دولت مصدق رو برداشتن، لااقل یه خاطرهٔ خوشی برای ملت ما موند. اگه آمریکأیها نمیومدند، یه دو سه ماه بعدش دولت مصدق خودش از خودش میپاشید سر جدال قدرت، آبرو ریزی بدی میشد
😦